یک معجزه

روز های تلخ

روزهای اول بعد از زایمان شیرم خیلی کم شده بود. اونقدر که برای دادن 4 یا 5  سیسی  شیر مجبور بودم از مادرای دیگه گدایی کنم. هر روز صبح ساعت 9 دکتر قرایی که امیدوارم هر کجا هستن سالم و عاقبت بخیر باشن بچه ها رو با دقت معاینه میکردند ومن تنها مادری بودم که کنار دستگاه نوزادم نشسته و بی صبرانه منتظر تشخیص دکتر بودم .وقتی یک سی سی به شیرش اضافه میشد انگار اون روز دنیا مال من بود اما وقتی اجازه نداشتم بهش شیر بدم.... هر روز به این امید چشمامو باز میکردم که چند گرمی به وزنش اضافه شده باشه.بعد از گذشت 2 هفته که تازه وزنش رسیده بود به 1100 گرم دکترش بعد از معاینه دستور به قطع شیر داد .تشخیص او غفونت خون بود ومن دیگه نمی دونستم باید چکار ...
26 بهمن 1392

زندگی در nicu

مدتی ازعمل نگذشته بودکه صدای ضعیفی به گوشم رسید.جثه ی نحیف و لاغرش رو دیدم گریه میکرد ودست وپا میزد میخواستم بغلش کنم نازش کنم ببوسمش بهش شیر بدم تا اروم بشه اما بلافاصله بعداز دنیا اومدنش اونو با انکوباتور بهبخش نوزادان نارس منتقل کردند. تقریبا 10روز قبل از بستری در بیمارستان باسونویی که گرفتم گفتن جنینت خیلی ریزه با وزن   1080    گرم ومن امیدوار بودم تو این مدت کمی به وزنش اضافه بشه اما نشد. حالم اصلا خوب نبود.روز دوم با کمک مادرم به nicu  رفتم.من که تابحال همچین جایی رو ندیده بودم بالباسی مخصوص وپاهایی لرزان وقلبی که داشت از سینم بیرون میزد به دنبال نوزادم میگشتم .اخه نمیدونستم چه شکلیه. تخت  شما...
21 بهمن 1392

سلام

به وبلاگ معجزه خوش اومدین. تو وبلاگ بچه ها معمولا از لحظه های شیرین وخاطرات قشنگشون میگن .عکسهای ناز تپل بچه هاشون رو میذارن اما من در این وبلاگ قصد دارم از خاطراتم در بخش nicuیا همون بخش مراقبتهای  نوزادان براتون بنویسم. از ناگفته های مادری که تمام لحظه های قشنگ و رویاییش رو دور از نوزادش سپری کرده .میدونم من اولین واخرین مادری نیستم که این وضعیت رو تجربه  کرده اما دوست دارم خاطرات وتجربه هام رو با اون دسته از مادرایی که به این درد دچار شدن در میون بذارم. شاید تمام رنجهایی که تواین مدت متحمل شدم به خاطر نبود اگاهی واحساس تنهایی بود.
20 بهمن 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یک معجزه می باشد